سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
سیناسینا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات سورنا

سلام دوباره

1393/9/30 12:25
نویسنده : پاپا
639 بازدید
اشتراک گذاری

نزدیک به 3 ماه است که وقت نکردم به وبلاگ سربزنم، به همین خاطر یه مرور کلی کنیم تو این جند ماه بر ما چه گذشته(به خصوص سورنا و سینا)

- مهرماه که اومد چون مامان سورنا مرخصی زایمان بود، سورنا رو نگذاشتیمش مهد کودک و الان هر سه تاشون (سورنا، سینا و مامانشون) تا ساعت 10-9 صبح خوابند، به همین خاطر خواب عصرونه سورنا افتاده 6 شب تا 9-8 در نتیجه خواب شبش شده 12 شب، 1 بعد از نصف شب و ... اول بهمن مجدد باید ببریمش مهدکودک اونوقت نمیدونم چه جوری برنامه شوتنظیم کنیم!

- تو این مدت دایی سورنا (امیر) هم یه سر اومدن شیراز و پارسینا (پسر دایی سورنا) هم کلی با سورنا بازی کردن و جالباینکه با توجه به بزرگتر شدنشون دیگه به خاطر اسباب بازی دعوا نداشتیم ولی کماکان بازیهای پارسینا یه کم خشونت آمیزه، خیلی باید مواظب باشی یهو می بینی هلت میده یا اگر دراز کشیده باشی میپره روت خندونکخندونکخندونک با امیر اینا یه سر رفتیم نی ریز (210 کیلومتری شیراز + 100 کیلومتر دیگه هم تا باغ ها که تو روستای وزیره هست) تو باغهای اناری و واسه خودمون و اونها انار آوردیم، حیف که به خاطر بی آبی درختها داره خشک میشه!

- سینما سعدی فیلم "مدرسه موشها" آورده بود که همراه با سورنا و آریا و فاطمه (پسر عمه و دختر عمه سورنا) بردمشون سینما، کلی ذوق زده شده بود (آخه بار اولش بود که میرفت سینما) واسه اینکه ذوقش رو کامل کنم، گفتم هر چی میخوای بگو واست بخرم که گفت: برام چاکلز بخر (چیپس و پفک براش نمیخرم و دیگه عادت کرده، حتی یه بار یه نفر تو پارک با بچه اش داشت چیپس میخورد که بهم گفت بابا نگاه کن، اینا دارن کار بد میکننزیبا)
فیلم مدرسه موشها جالب بود به خصوص که مابزرگترا کلی ازش خاطره داریم، البته بیشتر کسانی که اومده بودن بزرگترها بودن که به بهونه بچه هاشون اومده بودن سینما (از جمع 10 نفره مثلا 3 تاش بچه بود).
وسطهای فیلم که همه ساکت بودن یهو سورنا و آریا یا بچه های دیگه میزدن زیر خنده در حالیکه بزرگترها به خاطر چیزهای دیگه میخندیدن! ""قیمت بلیط 4000 تومان بود""

- بردیا (پسرخاله سورنا) هم با مامان و باباش اومدن شیراز و کماکان بردیا خیلی آروم و ساکت بود و باهم کلی بازی کردن، یه سر هم رفتیم بهشت گمشده (حدود 105 کیلومتری شیراز، هم از سمت بیضاء میشه رفت و هم از سمت مرودشت که مسیر اولی نزدیکتره ) البته قرار بود بریم کیش ولی بنا به دلایلی جور نشد!

- یه بار هم با سورنا  رفتیم نمایشگاه کتاب که هر کتابی که می دید رو جلدش حیوون بود می گفت اینم می خوام!

- یه روز جمعه هم با آریا (پسر عمه سورنا) بردمشون موزه تاریخ طبیعی (بلوار مدرس-بلوار آزادگان) که به خاطر وجود حیوانات تاکسیدرمی کلی ذوق زده شده بود و همش داد میزد آخ جون، شیر، پلنگ، خرس و ... و همش اینور و اونو میدوید، به طوری که بازدیدکننده ها بر میگشتن و نگاهش میکردن!
به زور تونستم راضیش کنم که برگردیم خونه، البته قول دادم که یه بار دیگه هم ببرمش!
""قیمت بلیط 2000 تومان بود""

بعضی از صحبتهای جالب سورنا تو این مدت:
        - بابایی خدا غذا چی میخوره؟ (وقتی که بعد از غذا خوردن میگیم خداروشکر)
        - خدا مرد هست یا زن؟
        - بابایی من از دست تو چکار کنم؟ اومدی رمز گذاشتی رو کامپیوتر!
        - مامانی اشکال نداره من خرابکاری کردم، چون پسر هستم!!
        - مامانی تو هم برو موهاتوبزن مثل ما بشی پسر!

پسندها (1)

نظرات (0)