"آریا" گفتن های سورنا
صبح که از خواب بیدار شده بود همش میگفت: "آریا"، آریا و حتی داد هم میزد، فکرکنم دنبال آریا میگشت!
یه مدت آریا اینجا خونه مون بودن و شده بود هم بازی سورنا، البته آریا دست به هر چی که میزد سورنا از حسادتش داد میزد و میرفت که ازش بگیره، حتی جرات نمیکرد چیزی جلوی سورنا بخوره، فوری سورنا میخواست ازش بگیره، البته بعضی وقتها هم سورنا میرفت آریا رو بغل میکرد و صداش میزد.
آریا هم بعضی وقتها با سورنا خوب بود و بعضی وقتها که حرصش میگرفت اذیت سورنا میکرد، خلاصه حالا که رفتن سورنا حتی تو اتاقها هم میگرده و صداش میزنه البته قرار هست بزودی اسباب کشی کنن بیان شیراز (کرج - شهرک اندیشه زندگی میکنن).
جالب این هست زنگ که زده بودم به مامان آریا میگفت، عصری آریا بغض کرده بود و میگفت دلم واسه شیرازتنگ شده، اعصابم هم داغونه که اذیت سورنا کردم، شیطون رفته بود تو جلدم، دیگه رفتیم باهاش دوست میشم!